بخش 98 - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهر

ساخت وبلاگ

بخش ۹۸

گفت پیغامبر که نفحتهای حق

اندرین ایام می آرد سبق

حضرت رسول علیه السلام خطاب به شاگردانشان فرمودند که در این روزگار نفحات ربانی الهی سبقت گرفته و تمامی هستی مملو از ان شده است

*******************************

گوش و هش دارید این اوقات را

در ربایید این چنین نفحات را

لذا حس شنوایی و حس عقلانی ملکوتی خویش را در جهت بهره بیشتر از این اوقات اسمانی بکار گیرید

و به تبع ان از نفحات ربانی خوب بهرمند شوید

********************

نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می خواست جان بخشید و رفت

ان رایحه های الهی سیر معنایی نمود و همه شما را محک زد و رفت و هرانکس مستعد دریافت ان نغمه های ملکوتی بود را سرمست نمود و در حقیقت زنده به عشق کرد

در عشق زنده باید

کز مرده هیچ ناید

انکو به عشق زنده

کز او عشق زاید

********************************

نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش

تا ازین هم وانمانی خواجه تاش

لذا برای استفاده از نفحه ربانی دیگر امادگی داشته باش تا مجددا بر اثر غفلت وانمانی

************************************

جان آتش یافت زو آتش کشی

جان مرده یافت از وی جنبشی

بموجب وزیدن ان نفحه الهی جانهای اتشی قدرت مقابله و خاموشی اتش را یافتند و ارواح مرده جانی دوباره پیدا نمودند

مسایل السلوک

جانهای اتشی و جانهای فاقد حیات منظور ارواح الوده به اتش شهوت و غضب ...

و جانهای مرده مراد روحهای تهی از حقیقت و غرق در جهل و ظلمت است

*******************************************

جان ناری یافت از وی انطفا

مرده پوشید از بقای او قبا

ارواح اتشی از وزش نفحه الهی خاموش گشت و مردگان معنایی ملبس به لباس جاودانگی و خلود گشتند

*********************************************

تازگی و جنبش طوبیست این

همچو جنبشهای حیوان نیست این

این طراوات و سماع از جنس بهشت است و بسیار متفاوت از حرکتهای شهوانی و مادی است

**************************

گر در افتد در زمین و آسمان

زهره هاشان آب گردد در زمان

اگر ان نفحه الهی بر زمین و اسمان عرضه شود هستی انان محو گردد

******************************************

خود زبیم این دم بی منتها

باز خوان فابین ان یحملنها

بموجب عظمت همین دم رحمانی است که زمین و اسمان از پذیرش امانت الهی عذر خواستند

مسایل السلوک

مراد ایه ۷۳ سوره احزاب است

( انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض فابین انیحملنها و اشفقن...

*************************************

ورنه خود اشفقن منها چون بدی

گرنه از بیمش دل که خون شدی

و الا چه وقت زمین و اسمان از پذیرش ان امر ترس داشتند ؟

و جگر کوه از عظمت ان نفس قدسی خون میشد؟

***************************************

دوش دیگر لون این میداد دست

لقمه چندی در امد ره ببست

شب گذشته این دم رحمانی رنگی دیگری برایم پیدا نمود و علت ان تناول چند لقمه نان شبهناک بود که منجر به عدم درک و معرفت حقیقی گردید

مسایل السلوک

مولانا در این بیت میفرماید این مثنوی اثر نفحات الهی است و ظلمات در عدم نورانیت ان تاثیرگذار است

*************************************

بهر لقمه گشته لقمانی گرو

وقت لقمانست ای لقمه برو

بواسطه چند لقمه نان روح لقمان صفت من در گرو قرار گرفته است ای لقمه نفسانی و مانع عدم معرفت از بدنم خارج شو زیرا هنگام تجلی روح لقمانی من فرا رسیده است

مسایل السلوک

لقمان در این بیت جنبه حکمت و دانایی ادمی است که ضد ان یعنی ظلمت حاصله از غذای نفسانی مانعی بزرگ در شکوفایی ان ایجاد می نماید

*******************************

از هوای لقمهٔ این خارخار

از کف لقمان همی جویید خار

این همه پریشانی و عدم معرفت بموجب لقمه های حرامی است که خورده شده لذا از روح لقمانی خویش ان خارها را خارج نمایید

مسایل السلوک

سیدنا علی علیه السلام فرمود توبه واقعی انست که جسم فربه شده از گناه و غذای حرام با روزه و خوف خدا لاغر گردد و دیگر هیچ اراده ای در بازگشت به گناه در نهاد ادمی نباشد

الا ان ادعا توبه دروغگویان است

********************************

در کف او خار و سایه ش نیز نیست

لیکتان از حرص آن تمییز نیست

در لقمان روح ادمی خاره های نافرمانی فرو رفته ولی ادمی بواسطه حرص زیاد از وجود ان اطلاع نیابد

**********************************

خار دان.ان را که خرما دیده ای

ز انکه بس نان کور و بس نادیده ای

خار اینقدر شیرین گشته که ان را خرما حس میکنی و این عدم بصیرت معنایی و پستی توست

مسایل السلوک

در افعال و مکاسبات انسان غافل و فرومایه منکرات و محرمات چنان لذت بخش است که اصلا احساس تلخی نکند بلکه در تناول حرامها شیرینی و حلاوت دریابد

حرام شیرین شود و حلال تلخ و این عدم معرفت صحیح است

*******************************

جان لقمان که گلستان خداست

پای جانش خستهٔ خاری چراست

روح لقمانی ادمی که میبایست در گلستان الهی سیر نماید قدرت تعالی او تحت شعاع معصیت گشته

*************************************************

اشتر امد این وجود خار خوار

مصطفی زادی برین اشتر سوار

مثلا این جسم مایل به گناه در نقش شتری است که روح مصطفی صفتی بران سوار شده است

************************************

اشترا تنگ گلی بر پشت تست

کز نسیمش در تو صد گلزار رست

ای انسان گرفتار ماده عالمی گل در کالبد جسمانی تو وجود دارد که رایحه ان در نهاد تو موجب رویش صدها گلستان گردد

******************************

میل تو سوی مغیلانست و ریگ

تا چه گل چینی ز خار مردریگ

تمایل تو بسوی خارستان و ریگستان دنیا است چطور امکان پذیر است از عالم مرده دنیا نیل به گل معنا یابی

*****************************************

ای بگشته زین طلب از کو بکو

چند گویی کین گلستان کو و کو

چقدر در طلب دنیای فانی کوهها و صحراها را طی نمودی و باز عنوان میکنی پس گلستان حقیقت کجاست

********************************

پیش از آن کین خار پا بیرون کنی

چشم تاریکست جولان چون کنی

نخست باید خار مانع حق را از کف پای دلت خارج نمایی

با این ظلمتی که در چشم توست و در واقع فاقد بصیرتی این تلاش بیفایده چه معنی ای دارد

*************************************

آدمی کو می نگنجد در جهان

در سر خاری همی گردد نهان

انسان که مقام او فراتر از عالم ماده است و حقیقت سدره المنتهی و حضور در عرش میباشد

چنان به سبب خار موجود در تعلقات مادی او دور افتاده است که دریافت حقیقت را امری محال میداند

بقول عطار بزرگ

چون حریم عز ما نور افکند

غافلان خفته را دور افکند

*********************************

مصطفی آمد که سازد همدمی

کلمینی یا حمیرا کلمی

مقصد از بعثت مصطفی علیه السلام نشان دادن راه وصال است به همین خاطر به عایشه صدیقه فرمود ای گل سرخ من همراه با من در نجوای حقیقت همراه شو

مسایل السلوک

حمیرا به معنی گل سرخ لقبی است که فخر دو عالم به سیدتنا عایشه صدیقه داده اند

*******************************

ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل

تا ز نعل تو شود این کوه لعل

ای گل سرخ من در اتش وصال حق نعل دنیا را بسوزان تا از سوختن ان به پختگی حقیقی دست یابی و در واقع نعل به لعل تبدیل گردد

مسایل السلوک

مولانا میفرماید سلوک ادمی از مقام خارج نیست

خام بدم پخته شدم سوختم

*******************************

این حمیرا لفظ تانیشست و جان

نام تانیثش نهند این تازیان

لفظ حمیرا کلمه ای مونث است ولی در حقیقت جانست نام مونث را عرب زبانان بر ان نهاده اند

*****************************

لیک از تانیث جان را باک نیست

روح را با مرد و زن اشراک نیست

اما جان حقیقی و معنای را در موانسات با زنان باکی نیست زیرا روح در مرد و زن یکسان است و متفاوت از عالم جسم که بین زن و مرد تفاوتهای فراوانی در دنیای فیزیکی و مادی وجود دارد

مسایل السلوک

بلحاظ سیر معنای و کسب کمال و ولایت بین جنس مذکر و مونث تفاوتی نیست زیرا روح و جان هر دو از ( نفخت فیه من روحی ) است

از عطار پرسیدند نام بی بی رابعه عدویه را در در تذکره اولیا اورده ای در حالیکه او مونث است

فرمود او از هزاران مرد صاحب کمال با عرضه تر و برتر است

***********************************

از مؤنث وز مذکر برترست

این نی آن جانست کز خشک و ترست

حقیقت روح از جنسیت فراتر است

و این برتری جان منظور ان جانی نیست که بسته به خشک و تر و موارد دنیایی باشد

مسایل السلوک

مراد از جان روحانی است روحی که عصمت خویش را به مانتد ازلیت در الودگی مادیت گرفتار نکرده باشد

روحهای بزرگ در کالبد زنها و مردهای تعالی یافته است

****************************

این نه آن جانیست کافزاید ز نان

یا گهی باشد چنین گاهی چنان

*************************************

خوش کننده ست و خوش و عین خوشی

بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی

روح ادمی منبع خوشی و جسم از او شاد گردد پس عدم خوشی مسرت نیست ای رشوه دهنده در نیل به شادی

***************************************

چون تو شیرین از شکر باشی .بود

کان شکر گاهی ز تو غایب شود؟

ایا حقیقت شکر که شیرینی است از تو دور خواهد شد اگر به حلاوت ان دست یابی

****************************

چون شکر گردی ز تاثیر وفا

پس شکر کی از شکر باشد جدا

لذا اگر ذات توی انسان در بندگی حقیقت شکر گردی بدین معنی که به روح معنایی دست یابی چه وقت ان شیرینی از تو جدا خواهد شد؟

*****************************

عاشق از خود چون غذا یابد رحیق

عقل آنجا گم شود گم ای رفیق

انسان عاشق از هستی خویش مست گردد بدین معنی که خود ذات شادی است

حال عقل در این وادی جایگاهی ندارد و در واقع گم میگردد

*********************************

عقل جزوی عشق را منکر بود

گر چه بنماید که صاحب سر بود

عقل همیشه به ستیز عشق رفته و ان را انکار نموده است گر چه ظاهرا عقل مدعی رهبری است

**************************************

زیرک و داناست اما نیست نیست

تا فرشته لا نشد.اهریمنی است

عقل دارای اگاهی و زرنگی هست اما نه ان کیسی که در وادی عشق است لذا تا فنا نگردد در ورطه غرور گرفتار است

فرشته معصوم ملکوتی اول با موجودیت خویش مبارزه کرده تا فنا شده است

مسایل السلوک

مولانا ضمن ستایش و لزوم بودن عقل به بیان نقص ان در برابر عشق میپردازد عقل درتحت سایه عشق است لذا عاقل تا عاشق نشود گرفتار خودبینی است

******************************

او بقول و فعل یار ما بود

چون بحکم حال آیی لا بود

عقل معاش یا همان محدود به نظر قدرت برنامه ریزی در اقوال و افعال ما را داراست

اما در مقام عشق و حال دیگر کارساز نیست

مسایل السلوک

عقل نظری تا وادی دلایل عقلانی جولان میکند به محض ورود به میدان عشق قاصر و پاشکسته گردد او قادر به شهود نیست

*******************************

لا بود چون او نشد از هست نیست

چونک طوعا لا نشد کرها بسیست

عقل معاش یا جزیی را باید نیست به حساب اورد زیرا اراده در فنای خویش ندارد

زیرا او از روی طوع و اختیار فنا نشده لذا باید جبرا او را فنا بشماریم

*************************************

جان کمالست و ندای او کمال

مصطفی گویان ارحنا یا بلال

جان لطیف ادمی از وادی کمال است لذا ندای او نیز در ان وادی جولان دهد

به همین سبب حضرت ختمی مرتبت از سیدنا بلال میخواست با صوت ملکوتی خویش او را به ارامش معنایی و حقیقی برساند

*************************************

ای بلال افراز بانگ سلسلت

زان دمی کاندر دمیدم در دلت

حضرت هر انگاه که خستگی بر ایشان غلبه میکرد خطاب به بلال میفرمودند

با صدای روحانی و اسمانی خویش به تمجید حق بپرداز و از ان تلقین نورانی ای که بر قلب تو نموده ام نجوا نما

**********************************

زان دمی کادم از آن مدهوش گشت

هوش اهل آسمان بیهوش گشت

مراد همان نفخه الهی که موجب سکر و وجد سیدنا ادم علیه السلام گردید و عقل اهل اسمان در ان فنا و بیهوش گردید

***************************

مصطفی بی خویش شد زان خوب صوت

شد نمازش از شب تعریس فوت

در ان شب تعریس که عسر یر پیامبر و یارانش غالب شد ندای اسمانی بلال حبشی در غالب ان صوت خویش باعث قضای نماز صبح گردید

مسایل السلوک

شب لیله التعریس ان شبی است که پیامبر در مراجعت از غزوه خیبر اخرای شب در محلی واقع در نزدیکی مدینه تصمیم به استراحت گرفتند

و بلال مامور شد بیدار بماند تا برای نماز صبح یاران را بیدار نماید اما او نیز از فرط خستگی به کام خواب رفت تا خورشید همه پهنای زمین را فرا گرفت

بالاخره همه از شدت گرما بیدار شدند و تجدید وضو ساختند و نماز قضا به امامت حضرت علیه السلام ادا نمودند ان شب به لیله التعریس مشهور شد

**************************************

سر از آن خواب مبارک بر نداشت

تا نماز صبحدم آمد بچاشت

پیامبر از خواب بیدار نشدند تا نماز صبح قضا گردید و چاشت از خواب مبارک بیدار شدند

*********************************

در شب تعریص.پیش ان عروس

یافت جان پاک ایشان دستبوس

در ان شب ایشان مانند عروس در حضور معشوق حان اسمانی ان حضرت شرف دستبوسی و زیارت یافت

************************************

عشق و جان هر دو نهانند و ستیر

گر عروسش خوانده ام عیبی مگیر

عشق و روح هر دو از وادی غیبند پس پوشیده اند لذا اگر تشبیه به عروس کردم عیجویی مکن زیرا عروس را از همه پنهان نمایند

****************************

از ملولی یار خامش کردمی

گر همو مهلت بدادی یکدمی

اگر چنانچه معشوق من از این نوع تشبیه ناراحت میشد یقین بدان من سکوت را ترجیح میدادم

**************************************

لیک میگوید بگو هین عیب نیست

جز تقاضای قضای غیب نیست

ولی او الهامم میفرماید که محازی بگو هیچ ایرادی نیست زیرا همه سخنانم از دایره تقدیر اوست

********************************

عیب باشد کو نبیند جز که عیب

عیب کی بیند روان پاک غیب

بسیار بد است کسی که فقط عیوب را میبیند .

انسان دارای سیرت پاک چه وقت فرصت دیدن نواقص دیگران را دارد

************************************

عیب شد نسبت به مخلوق جهول

نی به نسبت با خداوند قبول

عیوب و نواقص از نگاه انسان جاهل عیب است ولی همان از چشم خداوند مهربان مقبول بی نقص است

****************************************

کفر هم نسبت به خالق حکمتست

چون به ما نسبت کنی کفر آفتست

حتی کفر نسبت به خالق هستی حکمت است ولی ان نسبت به مخلوق دارای افات فراوان است

**************************************

ور یکی عیبی بود با صد حیات

بر مثال چوب باشد در نبات

وجود یک نقص در بین این همه خوبی نقص نیست دقیقا شبیه بودن یک چوب در میان نباتات فراوان است

*******************************

در ترازو هر دو را یکسان کشند

زانکه ان هر دو چو جسم و جان خوشند

در هنگام وزن ان تک چوب را با نباتات برابر میکشند زیرا اندو مانند جسم و جان گشته اند

*******************************************

پس بزرگان این نگفتند از گزاف

جسم پاکان عین جان افتاد صاف

پس بزرگان سخن بیهوده ای نگفته اند که جان و جسم پاکان صاف و پاک است

**********************************************

گفتشان و نفسشان و نقششان

جمله جان مطلق امد بی نشان

کلام و جان و فیزیک انسانهای صاحب کمال همه در نقش جانند و عاری ازنقص

*********************************

جان دشمن دارشان جسمست صرف

چون زیاد از نرد او اسمست صرف

آن به خاک اندر شد و کل خاک شد

وین نمک اندر شد و کل پاک شد

****************************************

ارواح دشمان اولیالله در خام تجزیه میگردد ولی جان ولی الله مانند شی در نمک در حفاظت الهی است

مسایل السلوک

جسم مردان الهی بلحاظ تبعییت از فرامین خدا پاک و منزه گردند

اما ناقصین به سبب نافرمانی اوصاف اصلی خویش را از دست میدهد

******************************************

آن نمک کز وی محمد املحست

زان حدیث با نمک او افصحست

منظور ان نمکی است که سید عالم بدان ملیح گشته است و به استناد ان حدیث نمک در گفتار و افعال او مشخص است

مسایل السلوک

روایتی از پیامبر علیه السلام هست که فرمودند

انا املح من اخی یوسف و یوسف اجمل منی

من از یوسف نمکین ترم ولی او از من زیباتر است

**************************************

این نمک باقیست از میراث او

با توند آن وارثان او بجو

از میراثهای بجا مانده از سید عالم ع همین نمک معنوی است

و در ان میراث بران در میان شما هستند جستجو نمایید و بهره ببرید

*************************************

پیش تو شسته تو را خود پیش کو؟

پیش هستت جان پیش اندیش کو؟

ان اولیالله نمکین در حضورتان نشسته اند ولی اگر تو مدعی کمالی چرا اینهمه به پیش و پس و جهات وابسته ای

*********************************

گر تو خود را پیش و پس داری گمان

بستهٔ جسمی و محرومی ز جان

اگر در وادی معنا برای خویش جهت قایلی شک نکن به جسم بسته ای لذا از وادی معنی دوری و از حقیقت جان بی بهره

***********************************

زیر و بالا.پیش و پس .وصف تن است.

بی حهت .ان ذات جان روشن است

زیرا جهات بالا و پایین و پیش و پس مربوط به دنیاست

و بدون جهت فقط صاحیان جان روشن هستند

*******************************

برگشا از نور پاک شه نظر

تا نپنداری تو چون کوته نظر

پس در صدد گشودن چشم دل خویش با نور حقیقت باش

تا از گمان قضاوت ننمایی و در دام شبهه و گمان نیفتی

************************************

که.همینی در غم و شادی و بس

ای عدم .کو مر عدم را پیش و پس؟

تو که همین حالت اندوه و مسرتی نکند باور کنی که حقیقت ادمی همین حالات عارضی غم و اندوه است که الوده ماده است

********************************

روز بارانست می رو تا به شب

نه ازین باران از آن باران رب

باران غیبی الهی همیشه میبارد پس تا شب فنا از ان بهره گیر و جنس ان مانند این باران دنیوی نیست ان از جنس رحمت الهی است که ویژگی ان زنده شدن قلبهای مادی است

انجمن ادبی مولانا سنگان...
ما را در سایت انجمن ادبی مولانا سنگان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0anjomanmolana0 بازدید : 364 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 14:28